این جشنها برای من آقا نمی شود
شب با چراغ عاریه فردا نمی شود
من بیشتر برای خودم گریه می کنم
این جشنها برای تو بر پا نمی شود
خورشیدی و نگاه مرا می کنی سفید
می خواستم ببینمت اما نمی شود
شمشیرتان کجاست ؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی وا نمی شود
یوسف ! به شهر بی هنران وجه خویش را